در جوی زمان در خواب تماشای تو می روید
سیمای روان در شبنم افشان تو می روید
پر هایت پرپر شده است
چشم نوید ام به نگاهی تر شده است
این سویت آن سویت
و در آن سوی نگاه چیزی را می بینم
چیزی را می جویم
سنگ می شکنم
رازی می شکنم رازی با تو می گویم
راز ی با نقش تو می گویم
بر گفتار نوش ام باد
من زنده به اندوه ام
من کوه ام
می پایم
من باز ام
می کویم در دشت دگر
گل افسوسی دگر بروید
می آیم می بویم
در جوی زمان
در خواب تماشای تو می رویم