لحظه جدال مغز که پر تلاتمه
به هرچیز بد گمانه
چون وابستست
جدایی رهایی و آزادی در خط هم به نام زندگی مستقل
بدون تجربه مثل مرگ خاموش
صبر بی خریدار و عمل های اشتباه و مکرر
توان زنده موندن و تو غربت گس اما گواراتر از چای مادر
که منت پشت منت خاک میکنه خنده سلام و
هدایت میخوام هدایت
از پیری که دلش به حالم سوخته و رحم کرده به سن و سالم
به دست پینه بسته و ذهن داغون و تنه جوونم
که رو به مرگ و حیفش میاد
برس به دادم برس به فریادم
که ازچشام بیرن زده گلوی خوشکم و مثل دستام پینه زده
برس به دادم به فریادم برس به من که هرچه داشتم دادم