می دونی عزیزم که دنیا وفا نداره
هیف که از چشمای تو قصه بباره
شاه و خدا و صوفیا
جهان صحنه ی بازی
می بنوش
دف بزن
می خوروش
از بند کینه و غم رها شو
از سایه ها دل بکن
بیا که قد لحظه ها
مون رو بدونیم
با هم از عاشقی و
سادگی بخونیم
زندکی بی عشق به خدا
رنج و عذاب
عمر من و تو بند به جهان
بخند رفیق ام به این دو روز دنیا
بخند به امروز و به دیروز به فردا
بخند عزیز ام که خنده هات قشنگ
بخند که خنده دوای دل تنگ