دیونگی محض می دونم دلتنگ ام اما سنگ تر شم هستی تو رو نادیده می گیرم
دلتنگ تر میشم میری ولی بی اینکه بفهمی لبریز ام از یه بغض تکراری خیلی آسون
سخت می گیرم بی اینکه باورم شه دوست ام داری تو صبح بارون خورده ی شهری
لبریزی از احساس ولی سردی باز غرور ام مانع ام میشه که بهت بگم میشه که برگردی
از خونه از این شهر دلگیرم از آسمونی که مه آلود عجیب شیشه ها هر شب می گه که
ماهی عاشقت بوده خونه جهنم سال ها خورد ام دارم فرو میریزم از هر سو برگرد تا من
توی آغوشت خالی شم از این بغض تو در تو