چشم برندار از دستای من کلی برات جمع کرده از بس نبودی این چند روز
هوای تنهایی ام تبش سرد خیلی حواست پرت می دونم نمیشه مثل سابقت
باشی تا کی نگات پیش من اما بازم دوباره به فکر چشماشی با جای خالیت داره
می جنگه این روز های شیشه و سنگ ام جنگ تو یعنی صلح بی رحم من این
دروغ هات رو نمی فهم ام تغییر کردی باش تو فکر کن بازیت رو بردی چه اتفاقی
تلخ تر از این که تو از خودت رو دست خوردی می ترسم از این خونه ی خلوت تنهایی
هات رو دود سیگار خورد وای اگه کم بشی از دنیام شاید ته این غصه رو خواب برد