می دنی مثل بلا بود
سینه ی من آهنی
مرد هایت منم من
این آخرین کلام آخرین
می دونی که من می تونم
که دنیا رو به چنگ میارم
دست کنم تو آسمون ها
خورشید رو برات میارم
وسعت قلب ام بیشتر از
می دونی که عشق بهتر
از حتی یه دریاست
می دونی مثل بلا بود
سینه ی من آهنی
مرد رویاهات منم من
این کلام آخرین بود
می تونم برات یه خونه
از شقایق ها بسازم
چل راغ خونه مون رو
از ستاره ها بساز ام
می تونم بهار رو یگجا
بیارم تو باغ خونه
بخوام از پرنده ی عشق که برات
آواز بخونه
میشه با داغی دستات
حرفای دنیا رو آب کرد
میشه با عطر تن من
بوی گل ها رو رها کرد