سلول به سلول تن ام
خالی شده از عاطفه
تاریخ پر پر شدن ام
با کوچ تو مصادف
از نور اومدی ولی
تصویر تو از توی نور
رقص غروب تو پر زدی
گم شدن ات تو ساده بود
بی رمق خاموش
یه انفجار بی صدا
یه مرگ تدریجی من
واژه ی ما از هم جداست
توقف همیشگی ایستگاه چشم هاهی تو
مسافر پلک های تو محتاج به گرمای تو
حضور تو مرتبا تو ذهن من تداعی
انگار که برگشتی به من
نگو که این عذر خواهی
تنها تر از این هم نکن
تنها تر از ای هم نشو
لحظه رو برگردون به قبل
از لحظه ی من کم نشو