گفتی نگفته ام
در وصف روی تو
گفتم که مست شد
شعرم به خوی تو
گفتی که شوق تو
کم شد ز غیبتم
گفتم ندیده ای
جامم ز روی تو
گفتی که در خیال
رفتم من از برت
گفتم که در سرم
هست آرزوی تو
گفتی تو در زمان
گم گشته ای چرا
گفتم من از ازل
بودم به کوی تو
گفتی که جای من عشاق میکشند
گفتم که جان من
قربان موی تو
گفتی که خسته ای
از اذدحام جمع
گفتم به آب چشم
پر شد سبوی تو
گفتی که لحضه ای خواهی برای خود
گفتم تمام دم
پر شد ز بوی تو
گفتی نمانده است
صبر و توان مرا
گفتم درنگ کن
آیم به سوی تو
گفتی که عاقبت
عشقم کشد تو را
گفتم که زنده است
نام نکوی تو