مغیلان: شاعر حسن اسدی "شبدیز با خوانش سپهر کیانی

مغیلان


كوهي از تنگدلي، روي هم انباشته‌ام
بر سرش بيرقِ صد خاطره افراشته‌ام!

گلشنم گستره‌ی خارِمغيلان شده‌است
عاطفت كاشته‌ام دلهُره بر‌داشته‌‌ام!

جُرمم اين است كه بيرنگ‌تر از آبِ زلال
سینه‌ات را چمنِ عاطفه پنداشته‌ام!

چشمه درچشمه سهندوسبلان می گریند
ازعذابی که زشمشیرتوبرداشته ام

چوبه‌ی داری و همدست تبردارانی
ننگ من باد که در باغ،‌ تو را کاشته‌ام!!

چرخ زن، خونِ شرف را، به زمین ریز، برقص
من مگر سر به سرِ تیغ تو نگذاشته‌ام؟!

درس خوشباوری از مکتبِ «شبدیز» چه سود؟
آبِ آتش‌زده را دشتِ گل انگاشته‌ام!


#شعر:#شبدیز