دلتنگی: شاعر حسن اسدی شبدیز با صدای مسعود مهرابی

غزل دلتنگی

گلهای حسرت می‌دمد از گلشنِ دلتنگی‌ام
بوی شقايق می‌دهد پيراهنِ دلتنگی‌ام

اشكم روان از چشمِ تَر، از سينه‌ام خون جگر
دريا به دريا می‌رسد در دامنِ دلتنگی‌ام

ابری‌ْست آفاق دلم، كو تيغِ رعد‌آسایِ عشق؟
تیغی كه آسان بگذرد از جوشنِ دلتنگی‌ام

کی می‌شود اين آسمان اين آسمان بی‌ستون
ويران شود از تيشه‌ی بنيان‌كَنِ دلتنگی‌ام؟

ای عشق ای آتشْ‌‌نَفَس! من تشنه‌ی آزادی‌ام
نقبی ‌بزن بر قلعه‌ی بی‌روزنِ دلتنگی‌ام

گر رویِ وحشت،كم شود زانویِ ظلمت، خم شود
خورشيدِ آتشدم شود آتشزنِ دلتنگی‌ام

«شبدیز» را میخواره کن، دلواپسی را چاره کن
ای دشمنِ دلواپسی، ای دشمنِ دلتنگی‌ام

حسن اسدی شبدیز