تاجریزی خاکستر 2: اشعار و خوانش منصور خورشیدی

بهار همیشه را
به دعوت یک گل می بری

هنگام که تشنه می آیی
از معبد شکوفه های نارس

با ذهنی سر ریز از نور و نوازش

+ + +

می دانی که مرگ
روی پلک های تو
خانه می کند

وقتی هوا مثل ماه
در فضا می چرخد

+ + +

با تپش ساده ی قلبت
نبض تمام آینه بیدار می شود

اینک که تصویر تو
تازه تر از تمام گل

و رستنی های دنیاست

+ + +


دریا روایتی دارد
روی خط نگاه تو

تانگاه می کنم
به امتداد چشم

وآرامش طولی آب


منصور خورشیدی