طاهر که برخلاف نظر خانواده اش با روجا ازدواج کرده، در شب تولد دختر خردسالش برای او هدیه ای دریافت میکند که بعداً معلوم میشود از طرف مردی ناشناس استمرد ناشناس از آن پس مدام زنگ می زند تا (به قول خودش) حقیقتی تلخ را به اطلاع او برساند. این حقیقت درباره خیانت همسر اوست. طاهر که لکنت زبان دارد و کودکی ناخوشایندی داشته به مرور به همسرش مشکوک می شود و با او به کشمکش برمی خیزد. او همچنین نسبت به دوست روجا، زیبا که با او مراوده زیادی دارد عکس العمل نشان می دهد. تلفن ها ادامه پیدا می کند و ناشناس به جزئیاتی اشاره می کند که خون طاهر را به جوش می آورد و او قصد جان همسرش را می کند. بعدتر نواری به دست طاهر می رسد که شک او را به یقین بدل می کند و او کارش به جنون می کشد…