بیا با هم حرف بزنیم : شعرو دکلمه ی شهریار دادور

بیا با هم حرف بزنیم
ودکا یش با من
عصرگاه پاییز و بوی لیمو و کناره ی نیزار و
آرام برآینده ی ماه بر برکه
و موسیقی " آداجیو" ی[ آلبونینی ] هم با من
تو فقط بیا .

بیایی اگر :
این من نیستم که شاعرم بر این همه
باور کن تو نیز به لمحه ای شاعر خواهی بود اگر :
کمی از رسم های معمول رایج کافه نشینی و بوی قهوه ی ترک و اسپرسوی ایتالیائی
و این ادا و اطوار بچه بورژواهای نئولیبرال دست برداری و عریانگی ذات شعر را
فقط در طبیعت حس شاعرانه ی خود کلمات بجویی
آنگاه : زمینه ی گفت و گو های من و تو
بر سر چگونگی های تعریف از عشق آغاز می شود و ما تازه می توانیم :
بر موضوع مشخص مان که همان عشق است
چیزی به نام " مقدمه بر تعریف عشق ، در عصر دیجیتال اذهان عاشقی " بنویسیم
و فصل های در پی اش را وقتی تو خواستی :
از خط به خط به روایت کنیم و آخرسر
هر دو دست بر شانه و گردن و کمرگاه هم
عصرگاهی پاییز را به شب ماه و برکه برده باشیم بی آنکه :
هیچ در بند قیدهای نئولیبرال متظاهر
گرفتار آمده باشیم که فقط با رمانتیسیم آبکی با بوی قهوه ی ترک و اسپرسوی ایتالیائی حال می کند
و به خود باورانده است که مثلا خیلی رمانتیک است حالا !

بیا با هم حرف بزنیم
ودکا یش با من
عصرگاه پاییز و بوی لیمو و کناره ی نیزار
و آرام برآینده ی ماه بر برکه
و موسیقی آداجیوی آلبونینی هم با من
و اگر خواستی کمی از حالات شاعرانه و غیر معمول و دیوانه وار " بودلر " هم با من
تو فقط بیا
تا ببینی که در شعربودگی
لازمه اش بیواسطگی میان تو و حس و کلمه است
وگرنه هر تصنع این عرصه گاه
قیاس مع الفارق است !

شهریار دادور - استکهلم
۲۶ آگوست ۲۰۱۸
۴ شهریور ۱۳۹۷