سیاوش با همسرش شقایق و دختر خردسالشان،طوطیا زندگی ساده، آرام و بدون دغدغه ای دارند تا اینکه شقایق که آرشیتکت است تصمیم میگیرد تا مدیرعامل شرکتی باشد که همه ی اعضایش را زنان و بیشتر از دوستانش تشکیل میدهند سیاوش که در حال نگارش پایان نامه دکترای روانشناسی خود است، در این مرحله با شقایق دچار مشکل می شود، چرا که شقایق بیشتر اوقاتش را وقف شرکت و کار کرده و نسبت به او و طوطیا بی توجه شده است.شقایق که سخت در کارش غرق شده، معتقد است شوهرش او را درک نمی کند و کمی بعد، به طور جدی باورش این می شود که سیاوش مدام از سر حسادت اورا تحقیر میکند به زودی اختلاف فی مابین جدی می شود و وقتی سیاوش، تصمیم میگیرد تا از او جدا شود …