باد عاشقانه می وزد : شعر محمد برلین با صدای جلال رستمکلایی

از آن جویبار سرد و خشک میگشتیم
در مرز جوانی
بوی دلنشین تو
میتراوید درسینه ام
وسینه ام آتش میگرفت
برای یک بوسه
نفسهای گرمم
لبهای زنگار بسته مرا مذاب میکرد
دل تشنه ام همچون چکش پولادی میکوبید تا ذره تاریکی را از درونم آزاد کند
آدم باید راستگو باشد
باد ولگرد از روزنه رهایی هو هو میکرد
و من نقش تو را از دریچه نگاهت میدیدم
همرنگ بودیم
آدم باید راستگو باشد
تو را میفهمم زیر باران سبک بال نشسته بودی
و تنها من در آسمان خیال تو پرواز میکردم
بی آرایش با کلاه سپید
مانند قناری وحشی
آدم باید راستگو باشد
در ایوان خانه ای که در تیر رس نگاهم ساختی
شعله های عشق
فضای خیالم را نورانی میکرد
باد عاشقانه میوزید
پارچه توری مانند جویبار زیر صخره ها
آرام انتظار مرا احساس میکرد
ومن فرصت خواب و خیال هزار سال عشق
در مات شیشه ای چشمان تو را داشتم
آدم باید راستگو باشد
محمد برلین