چه می شود والی که از ره یاری قدم تو بگذاری به دیده ی من
یک شب دلم خواب امد که مهمانت کنم از دیده ی بیدار پنهان ات کنم
نازت کشم نزدت کنم مست و غزل خوانت کنم همساز دل دم ساز دل
هم صحبت جانت کنم نغمه برا رم مستانه خوانم آوازی در گوشه تو گوی نازی
یک شب دلم خواهد که مهمانت کنم از دیده ی بیگانه پنهانت کنم
بیا که از جا خیزم به پای تو گل ریزم قدم به نه به کلبه ام ببر تو اصلا یک شب
ز باده ی نگاه خود بیا و بکن و مستم یک شب چه می شود کاری که از ره یاری قدم تو بگذاری
به دیده ی من دیدخ به ره دارم که از شب تارم