مهندسی جوانی در سال 1365 به این یقین رسیده است که باید مملکتش را ترک و سعادت را در سرزمین بیگانه بیابد، تصمیم به رفتن میگیرد. همسرش به طور جدی مخالف این نظر است اما عزم رفتن برای مرد جوان جدی تر است. زن بی آنکه اعتقادات خیلی راسخ داشته باشد به علت پاره ایی مسائل عاطفی با این رفتن مخالفت میکند. در آستانه مهاجرت، این دو ناگزیر از سفری باهم به سوی شمال می شوند زیرا پدر زن در آستانه مرگى است. بین راه غریبه ای به آنها می پیوندد. او مجروح است و مسلح، در برخورد با این بیگانه که مقصدش پائیزان است. در بین راه غریبه مسلح می میرد …