شعرخوانی استاد حمید ایزد پناه

شعرخوانی استاد حمید ایزد پناه
خلوت دل
شب چو در خلوت دل بوی خیالش ز درآمد
همدمی آمد و تنهایی و خفتن به سر آمد

غم غبار از رخ آیینه شب سوز خیالم
پاک کردم به نگاهی که به چشمان تر آمد

شیوه همدمی بوی شب افروز خیالش
مژده ای بود که از مهرسرای دگر آمد

یار رخساره به مهتاب نهان کرده به در زد
گویی از دامن شب، جادوی مهتاب برآمد

شب چراغ شب ما شمع شب افروز خیالش
شعله بر قامت شب زد چو به بامم سحر آمد

دل و جان بوی خیالش بگرفتست و هنوزم
بوی گل می دهدم زآنکه از آن رهگذر آمد

چون نسیمم گذری کرد صفا نازنگاهش
فتنه ای بود که با صبح نگه، جلوه گر آمد"


حمید ایزد پناه