یعنی من : شعر و خوانش حسن اسدی " شبدیز

یعنی من
من خاک سرشتِ آتش آمیزم،لبریزترین پیاله،یعنی من
از خاطره از شراب لبریزم، این پیر هزار ساله ،یعنی من
من شیره ی جان تاک میدوشم، در خلوت اضطراب مینوشم
در حجم سکوت، گرم میجوشم، در نای سکوت ، ناله یعنی من
پیدا شده از دل فراموشان، تندیس نفیسی از قدح نوشان
در چینه قرن سردِ خاموشان، گویاییِ استحاله ،یعنی من
در تنگیِ دخمه ی نفسگیرم، هر لحظه هزار بار می میرم
زنجیر، تنیده روی زنجیرم ،زندانیِ تنگچاله ،یعنی من
چونان افقِ نگاه غمبارم، از گریه ی انتظار سرشارم
بر چهره ی زرد عشق می بارم ،بر چهره ی زرد ، ژاله یعنی من
هر دم که خزان قیامتی انگیخت ،صد مرغ ز دار شاخه ای آویخت
هر لحظه که مرگ ،خنجری آهیخت، بر خاک فتاده لاله، یعنی من
از دفتر خاطرات خود برکَن ،آهسته مچاله کن به دور افکن
ای پنجه ی روزگار ، ای دشمن!چرکین ورقِ مچاله ،یعنی من
در دشت غزل زکومه ی شبدیز، تا برلب چشمه می رسم آرام
در پنجه گرگهای خون آشام، صد پاره ترین غزاله ،یعنی من
حسن اسدی ،شبدیز