نيمه جاني بر كف

نیمه جانی بر كف / كوله باری بر دوش / مقصدی بی پایان / قرن ها پشت افق /
سحری سرگردان / كه در آن آتش كم نور نگاهی تنها / سینه ی ساكت صحرای سحرگاهی را /
مثل یك آینه رو به برهوت / پی سوسوی نگاهی دیگر / بی ثمر می‌كاود / وحشتی بیگانه، در سراپای وجود/
لذتی پر آشوب، پای محراب سجود / در دل ویرانی آخرین دلخوشیم / چشم ویرانگر توست / خسته از
جنگیدن / آخرین فرصت صلح / عشق عصیانگر توست / كاش غیر از من و تو، هیچ كس باخبر از ما
نشود / نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز / نوبت بازی دنیا نشود...
«افشین یداللهی»