خندهای جا مانده : شعر از مرتضی راهبر با خوانش زری مینویی

روزگارم
خنده هایت را کجای این زندگی جا گذاشته ای
میان لباس های اتو نکرده
پشت چهره ی خسته تو
چه اتفاقی افتاده است
که من از آن بی خبرم
انگشتهای باریک و سفید و کشیده ات را
برپوسته ی کدام فصل کشیده ای
چند بوسه گلریز
چند ابی پرواز
چند ترانه ی دل ناز
جهان به تو بدهکار است
چند بگو
من هنوز از ناگفته های تو پرم

من هنوز از ناگفته های تو پرم
روزگارم
اینجا غریبه ها بسیارند
و
دزد خندهای تو بیشمار
مراقب باش
اینجا زندگی را اعدام می کنند
بی که حتی
مهلت بدرودش بدهند
تو که خوب می دانی
دلبرک غمگین من
تو که خوب می دانی
تو که
خوب می دانی

مرتضی راهبر