نشد که با تو بمانم جهان اجازه نداد: شعر مرتضی خدمتی با آوای زری مینویی

نشد که با تو بمانم جهان اجازه نداد
نشد...نشد گل من! باغبان اجازه نداد

برای بودن با هم خودت که می دانی
جهان به هیچ یک از عاشقان اجازه نداد

درخت بودم و می خواستم پرنده شوم
زمین قبول نکرد آسمان اجازه نداد

چه حرف های بزرگی که در دلم خشکید
ولی نشد که بگویم ، دهان اجازه نداد

دو گام مانده به آغاز آن مسافت سبز
خطای راوی این داستان اجازه نداد

قطار عشق، کسی را به مقصدی نرساند
همیشه حادثه ای ناگهان اجازه نداد

تو عاشقانه ترین ماجرای عمر منی
اگر تو را نسرودم زمان اجازه نداد
.
.
مرتضاخدمتی