آن روز ها : شعر بهروز آورزمان با صدای علی محمدی

آن روزها نام مرا حتی نمیدانست
من عاشقش بودم ولی گویا نمیدانست

من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم
انگار او چیزی از این خط ها نمیدانست

با خود کلنجار عجیبی داشتم ، آیا
از عشق می دانست چیزی یا نمیدانست؟

هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم
اما کسی تعبیر رویا را نمیدانست

رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید
از سرنوشتم نقطه ای حتی نمیدانست

من تاجر ابریشم موهای او بودم
سرگشته اش بودم ولی دیبا نمی دانست

یک شب برایش تا سحر "گلپونه ها" خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه میدانست

فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
"من مانده ام تنهای تنها " را نمیدانست!


بهروز آورزمان