ز دودیده خون فشانم: شعر از فخرالدین عراقی صدا علی محمدی

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها ، گل باغ آشنایی

همه شب نهاده ام سر ، چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید ، به بهانه گدایی!

در گلستان چشمم، ز چه رو همیشه باز است
به امید آنکه شاید ، تو به چشم من در ایی

مژه ها و چشم یارم ، به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان ، چرد اهوی ختایی...

ز فراق چون ننالم ، من دل شکسته چون نی
که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی

سر برگ گل ندارم ، ز چو رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها ، همه بوی بی وفایی...

به کدام مذهب است این؟ به کدام ایین است این ؟
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی!!

به طواف کعبه رفتم ، به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی ؟ که درون خانه آیی ؟؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم ، همه زاهد ریایی...

در دیر میزدم من که ندا ز در درآمد
که درآ درآ عراقی، که تو هم از آن مایی...


فخرالدین عراقی همدانی