آیت الله قاضی طباطبایی

روزی مردی روحانی هر روز بعد از تعطیل شدن از محل کار خود به مغازه ای میرفت و از انجا کاهوهای خراب و مانده را میخرید و روزها به این شکل گذشت تا اینکه یکی از شاگردان روحانی متوجه موضوع شد و با کنجکاوی رفت و از روحانی پرسید استاد چرا هر روز کاهوهای خراب این مغازه را خرید میکنید؟ مرد روحانی جواب داد من برای کمک به مغازه دار و اینکه مردی نیازمند است اینکارا انجام میدهم زیرا دوس ندارم طوری به او کمک کنم که او متوجه شود و خجالت بکشد بلکه با خرید این کاهوها هم کمک کرده به مغازه دار و هم در کار خیر قدم برداشته ام و این فرد روحانی کسی نبود جز مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی