وقتی قطار آمد : شعر و دکلمه صنم نافع

روزِ بُزُرگِ اِتِفاقِ ناگُوار آمَد
بایَد تو را راهی کُنَم ، وَقتى قَطار آمَد

بی اِعتِنا از چَشم هایِ خَسته ام بُگذَر
وَقتی که دیدی اشک ها بی اختیار آمَد

آن لحظه ای كه شانه ام از غُصّه ات لرزید ،
آن شَب که حِس کَردی به وُجدانَت فِشار آمَد

از دَست دادَن ، آخرِ دُنیایِ عاشِق هاست
با رَنج هایِ زِندِگی بایَد کِنار آمَد

تَسلیمِ مَرگی اِختیاری می شَوی ، هَر وَقت
رویِ سَرَت آوارهایِ بی شُمار آمَد

آرامِشِ چَشمانِ قُربانی تَماشایی ست
هَر بار که جانِ بَر لبش از اِنتِظار آمَد

پاييز را يِك عُمر دَر حال و هَوايَم ريخت ،
دَر مَن دوباره سَبز شُد وَقتى بَهار آمَد

مَن تا ابَد تَصویرِ زیبایِ تو را دارَم :
مَردی که با غَم هایَش از لایِ غُبار آمَد
صنم نافع

#صنم_نافع